یادم آمد : شوق روزگار کودکی ، مستی بهار کودکی یادم آمد : آن همه صفای دل که بود ، خفته در کنارِ کودکی رنگِ گل جمالِ دیگر ، در چمن داشت آسمان جلال دیگر ، پیشِ من داشت شور و حال کودکی ، برنگردد ، دریغا قیل و قال کودکی ، برنگردد ، دریغا
به چشم من همه رنگی فریبا بود ، دل دور از حسدِ من شکیبا بود نه مرا سوز سینه بود ، نه دلم جای کینه بود شور و حال کودکی ، برنگردد ، دریغا قیل و قال کودکی ، برنگردد ، دریغا
روز و شب دعای من ، بوده با خدای من کز کرم کند حاجتم روا ، آنچه مانده از عمر من به جا گیرد و پس دهد به من دمی ، مستی ِ ، کودکانه ی ، مرا شور و حال کودکی ، برنگردد ، دریغا قیل و قال کودکی ، برنگردد ، دریغا