[فقیه عامری] کوله بار عشق تو را من می گذارم بر زمین بار عشق تو بر دوش کشیدن سنگین است ،جان فرساست در زیر این کوله بار سنگین شکسته ام ، خسته ام و خستگی روحم از صبوری عشقم بزرگتر است عشق تو گردبادی است ، من تکیه بر باد داده ام
[مسعود فردمنش] بار عشق تو بر دوش کشیدن سنگین است ، جان فرساست در زیر ، این کوله بار سنگین شکسته ام ، خسته ام در گلویم آن چنان بغضی نشسته که هیچ گریه ی از سر بازش نمی کند رو به روی دری گشوده به نا کجایی نشسته ام
[فقیه عامری] تمام زندگیم چون آیینه ی در دستم می شکند و این گونه است که زندگی می گذرد در هر گذری چاهی در کمین و به دنبال آن افتادنی سنگین چگونه زیستم این همه درد را و چگونه بر دوش کشیدم بار سنگین تحمل را عشق تو گردبادی است ، من تکیه بر باد داده ام
[مسعود فردمنش] من به استواری یک کوه اما شکستنی ، هم چون بغض من تابش خورشید گرفتار نفس ظلمت من به پهنای آسمان اما ، در تنگی یک قفس من در سنگینی یک فاجعه اما سبک بار چون لبخند حس سبز جوانی در برگ ریزان خزان رو به روی دری گشوده به نا کجایی نشسته ام
[فقیه عامری] عشق تو گردبادی است من تکیه بر باد داده ام گاه از پشت نفس های اژدهای وحشت از بطن نا سرانجامی می وزد