ناتوان گذشته ام ز کوچه ها نیمه جان رسیده ام به نیمه راه زان کلاغ خسته ای در این غروب می برم به آشیان خود پناه زان کلاغ خسته ای در این غروب می برم به آشیان خود پناه در گریز از این زمان بی گذشت هر فغان از این ملال بی زبان رانده از بهشت عشق و آرزو مانده ام همه غم و همه خیال این زمان نشسته بی تو با خدا آن که با تو بود و با خدا نبود این زمان نشسته بی تو با خدا آن که با تو بود و با خدا نبود می کند هوای گریه های تلخ آن که خنده از لبش جدا نبود می کند هوای گریه های تلخ آن که خنده از لبش جدا نبود
بی تو من کجا روم کجا روم بی تو من کجا روم کجا روم هستی من از تو مانده یادگار من به پای خود به دامت گرفتار آمدم من مگر ز دست خود کنم فرار من مگر ز دست خود کنم فرار