درگذر از روزگار بی کسی دلی داشتم دادمش دست کسی بی حراس از غصه و دلواپسی سرگذشتم در پی هم نفسی گول چشماش و می خوردم واسه اون نگاش می مردم چون به معنا نرسیدم اون به خدا سپردم اون کسی که زندگیم و پای بودنش گذاشتم همه عاشقانه ها مو برای چشاش نوشتم اونی که قبله عشق و با نگاهم آشنا کرد من و با یک دل عاشق پس چرا تنها رها کرد خبر از حال منه تنها نداشت
عشق و عاطفه براش معنا نداشت عشق من حتی تو قلبش جا نداشت عاقبت رفت و من و تنها گذاشت