با دستهای خودم گندم میکارم جونم رو روی این زمین میذارم اگه خونم جای بارون بباره بهارون گل گندم در میارم بسوزونم تن اسفندو آتیش که چشمای نظر کرده بسوزن نمیخوام دستهای پنهون در آستین برام لباس خوشبختی بدوزن من و خورشید و بارون خونه زادیم به هم دست برادر گونه دادیم اگه ابر سیاه نخواد بباره من و خورشیدو بارون در جهادیم نفس من به جون خاک بسته من و خاک هر دو دلهامون شکسته من و خاک هردو همزادیم و هم خون بمیره اون که بین ما نشسته